انجمن وب سایت مشاوره در زمینه پروژه های برنامه نویسی و طراحی وب سایتهای تجاری

نسخه‌ی کامل: محاكمه (به علت نرفتن به اردو)
شما در حال مشاهده‌ی نسخه‌ی متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده‌ی نسخه‌ی کامل با قالب بندی مناسب.
مساله از آنجا شروع شد كه قرار بود با بچه هاي كلاس خودمان در وسط ترم به يك اردوي هشت يا ده ساعته برويم. (اوسط ترم سوم بود فکر کنم سال 1383) Huhبعد از كلي اين ور اون ور كردن و سه هفته امروز و فردا كردن قرار شد در يكي از جمعه ها اين كار انجام شود. البته اين را هم اضافه كنم كه يكطرفه قضاوت نشود. چون بعضي از بچه هاي كلاس شاغل بودند افراد غير شاغل كلاي از خير بيرون رفتن با خانواده و استراحت روز جمعه خود (((طعنه))) گذشتند و قرار شد روز جمعه همه با هم دور هم جمع شويم و برويم به سد چادگان ((همان سد زاينده رود است)). نمي دانم كدام پدر بيامرزي يك دفعه گفت كه دو سال پيش سه همكلاسي داشتيم كه انتقالي گرفتند و رفتند شهر كرد.(((آخه مرد حسابي مگه بيكار بودي))) به آنها هم زنگ بزنيم. Angry
حالا صد سال سياه آنها به فكر ما هم نمي افتاند.((انتقادي)) نمي دانم اين همكلاسي ما به چه علت به ياد آنها افتاد.((((پشت پرده: خودتان بياييد دانشگاه ما مي فهميد)))) در نهايت به خاطر آن برو بچه هاي شهركردي قرار بر اين شد كه محل اردو در يكي از پاركهاي اطراف شهر كرد باشد. ماهم كه در اصفهان بوديم آمديم و حساب كرديم ديديم كه اصفهان هم پارك دارد و هم زاينده رود به آن باصفايي كه از تمام ايران به خاطر آن به اينجا مي آيند. مگر عقلم . . . . . كه اينهمه راه را بكوبم و بروم به پاركهاي اطراف شهر كرد. در نتيجه بار و بنديل را بستيم و تنهايي خواستسم بريم به سد چادگان (((كجا خوش است؟ آنجا كه دل خوش است))) (لپ كلام) در نهايت در وسط راه آقا مهدي (((((كه من خيلي خدمتشان ارادت دارم))))) زنگ زد و گفت كه ما مي خواستيم كه يك روز همگي دور هم باشيم.
باور كنيد كه خيلي دوست داشتم كه همراه آنها بروم ولي ((اعتراف)) راستش را بخواهيد به دو دليل نرفتم. دليل اول را كه در بالا گفتم. و دليل دوم هم اين بود كه ((خدا من را عفو كند)) استاد محترم ساختمان داده ها دو عدد سوال داده بودند كه براي دو هفته ديگر حل كنيم و بياوريم. من هم چون شاغل بودم فقط روزهاي تعطيل وقت بيشتري داشتم كه به درسهايم برسم. در اين سوالات هم يك كمي مساله رو كم كني و رودربايستي بودو بيشتر علاقه خودم به درس كه من را حتي از چادگان رفتن منع كرد. نهايتا همان روز موفق شدم كه سوال را حل كنم و برنامه آن را بنويسم. البته يك كم سخت بود. ولي بالاخره اردو نرفتن كار خودش را كرد. راستش من خيلي دوست داشتم كه به اردو بروم. ولي نرفتم و ماندم و درس خواندم و به نتيجه هم رسيدم(((بچه مثبت))). در نهايت يك اردو رفتن در دلمان ماند. حالا از كلاس بگويم.
هفته بعدي كه رفتيم كلاس با خودم گفتم كه حتما همه هر دو سوال را حل كرده اند و به كلاس آورده اند. ولي قضيه دقيقا عكس بود. فقط من سوال را حل كرده بودم. همين خوشحالي براي من به اندازه رفتن به اردو كافي بود. چون با تمام مشغله كاري كه داشتم و وقت كمتري هم نسبت به بقيه داشتم حداقل تكاليفم را انجام داده بودم. در نهايت ، آقا مهدي اين بود كل ماجرا. اميدوارم كه از دست من ناراحت نشده باشي. من حقيقت را گفتم.
راستي اين را هم بگويم يا در حقيقت بپرسم. آيا مي داني ارزش درس براي من چقدر است يا اينكه چطور شد من كه اينقدر از درس و مدرسه بيزار بودم يكباره از اين رو به آنرو شدم؟؟؟
برای خواندن مطلب بر روی لینک کلیک فرمائید.
لینک مرجع