یک خاطره از زمان کار در گروه صنعتی کهرنگ سال 1381 - نسخهی قابل چاپ +- انجمن وب سایت مشاوره در زمینه پروژه های برنامه نویسی و طراحی وب سایتهای تجاری (http://forum.a00b.com) +-- انجمن: سوالها و مقاله های آموزشی (/forumdisplay.php?fid=1) +--- انجمن: نوشته ها و خاطرات شخصی (/forumdisplay.php?fid=4) +--- موضوع: یک خاطره از زمان کار در گروه صنعتی کهرنگ سال 1381 (/showthread.php?tid=20) |
یک خاطره از زمان کار در گروه صنعتی کهرنگ سال 1381 - ali - 06-13-2014 11:56 AM داشتم به زمان شروع کار در شهرک صنعتی اشترجان (ایمان شهر سابق) فکر می کردم که با خودم گفتم از دوران کار در محل کار قبلیم یه کم بنویسم. حدودای سال 1381 بود و اواخر سال یعنی 1381/12/16 بود که یک کار در گروه صنعتی کهرنگ برای من پیدا شد. اول در بخش پرس کار می کردم که بعد از اون به خاطر عنایات پروردگار عالم رفتیم بخش اداری و در واحد آرشیو فنی مشغول به کار شد. القصه (الخاطره) مارو بردن سرکار و در آرشیو فنی گروه صنعتی کهرنگ به مدت سه سال و یازده ماه مشغول بودیم. در این مدت من واقعا کارهای زیادی یاد گرفتم. از جمله این تخصصها مهندسی SEO ، برنامه نویسی ، نصب شبکه LAN به صورت سخت افزاری و نرم افزاری ، تعمیرات حرفه ای سخت افزار و بسیاری از تجارب مدیریتی بود. کار بخش اداری در گروه صنعتی کهرنگ از ساعت هفت و چهل و پنج دقیقه صبح شروع می شد و تا زمانی که مدیر واحد صلاح می دانست ادامه داشت. البته من بیشتر اوقات به علت بخی مسائل (کمی مبلغ ساعت اضافه کار و عدم پرداخت به موقع حقوق که او اواخر تا سه ماه حقوقمون گرو بود) از موندن بیشتر تو شرکت بعد از وقت اداری تفره می رفتم و یا به عبارتی جیم فیلینگ. البته این هم دلیل داشت. بیرون از شرکت بیشتر برام میصرفید. چون هم تخصصشو داشتم هم کار بلد بودم و از این راه یه آب باریکه ای درست کرده بودم. (البته اونهایی هم که چشم نداشتن این ها رو ببینن همش زیر پای من رو می خواستن خالی کنن و برام مشکل درست می کردن. ولی با کمک خدا هیچ . . . نتونستن بکنن.) من در ابتدا زیر نظر واحد صادرات مشغول به کار شدم. بعد از حدود دو سال که به موفقیتهایی رسیدیم و مدیر واحدمان (زنده یاد اقای دکتر علیرضا منصوری) به دیار باقی شتافت (خدا بیامرزتش) مارو بردن زیر نظر واحد فنی و مهندسی. (عکس زیر) یک عکس دسته جمعی با همکاران در واحد فنی و مهندسی گروه صنعتی کهرنگ عکس دسته جمعی در واحد فنی مهندسی از چپ به راست: 1-آقاي مهندس آقاملكي که در آن زمان مدير واحد فني مهندسي گروه صنعتي كهرنگ و رئیس بنده هم بودند. (خدا خیرشان بدهد واقعا از نظر مرخصی به داد من می رسیدند. خوب به هر حال دانشجویی خیلی سخت بود) 2- آقاي مهندس زاده حسيني (معاونت فنی مهندسی و ایشون هم خیلی به من کمک می نمودند) 3- آقاي مهندس رحيمي 4- آقاي مهندس رضا زادگان 5- آقاي مهندس مختاري 6- نفر ششم هم كه خودم هستم (علي نجف زاده) كه در اين زمان دانشجوي نرم افزار بودم. خلاصه یه چند صباحی هم زیر نظر واحد فنی مهندسی بودیمو با یک سری قول و قرار مارو نگه داشتن تا اینکه یه روز به علت برخی مسائل مدیر عامل به ما گفت برو تسویه حساب کن. (البته این مساله هم به خاطر برخی خاله زنک بازیهای همکاران که به علت مسائل سیاسی اقتصادی اجتماعی امنیتی مالی فنی اسمشون رو نمی برم.) خلاصه ماهم که به علت اینکه یکی از مدیران محترم ، کار نصب شبکه مارو تائید کرده بود و مدیر عامل هم به همین خاطر دستور خرید اقلام نصب شبکه رو داده بود ازشون دو روز فرصت خواستیم تا این کارها رو رله کنیم و بعد بریم. خلاصه این کارها رو انجام دادیم و اومدیم بریم که نزاشتن. یک سری امتیزاتی بهمون دادن تا از دلمون دربیارن و مارو نگه داشتن. من هم با ذوق و شوق به کار ادامه دادم و البته به واحد بازاریابی و فروش منتقل شدم. القصه این جریان گذشت تا اینکه یه مدیر کارخانه جدید اومد. اونجا رسم اینطوری بود که هر کی از راه می رسید برای اینکه یه ضربه شستی نشون بده همون اول یه چند نفرو اخراج می کرد تا همه حساب کار دستشون بیاد. البته این کار حماقت محض بود. چون بعضیاشون که می رفتن واقعا متخصص بودن و در نهایت ضرر این کار رو مدیر عامل محترم می داد. خلاصه این بابا که تازه از راه رسیده بود اومد و یه گیری هم به ماداد. من هم که هیچ دل خوشی از این جور مدیرای دیکتاتور و خودبین و خودپسند و گنده دماغ نداشتم حسابی حالشو گرفتم و اون هم به نگهبانی گفت که کارتشو وردارین. من هم زنگ زدم به مدیر واحدمان (البته این مدیر واحد اصلا خودشو درگیر این مسائل نمی کرد و به زیردستاش فقط به عنوان ابزار بی ارزش کار نگاه می کرد. درنتیجه هیشکی براش روراست کار نمیکرد.) و گفتم. اون هم هیچ کاری نکرد. به مدیر عامل زنگ زدم اون هم فقط گفت که تو که هی میگی مدیر دارم برو به مدیرت بگو. ماهم دیدم که دستمون به جایی بند نیست رفتیم تا روز کاری بعدی. بعدش اومدیم دیدیم که دوباره از کارتمون خبری نیست. خلاصه از خوش شانسی ما معاونت واحدمون اونجا بود. به ایشون گفتم که جریان کار ما اینجوری شده و دیگه شرکت نمی خواد من اینجا کار کنم. شما شاهد باش که مدیر یه بخش دیگه با من چیکار کرده و مدیر من حتی به خودش زحمت نداده که یه پیگیری کنه. خلاصه من هم که به علت استخدام در یک شرکت معتبر به دنبال بهانه ای برای رهایی بودم فرار را بر قرار ترجیح دادم و رفتم تا در محیط کاری جدید کارم را شروع کنم. از اون روز حدود 11 ماه دنبال من بودن که من رو برگردونن. من هم که به قولی فرصت کاری به این خوبی رو که نمیتونستم از دست بدم. بنابراین اونها رو تو خماری گذاشتم. البته کمی عذاب وجدان داشتم. چون مدیر عامل واقعا به من کمک کرده بود. مدیر واحد مهندسی در زمان دانشجویی به من کمک کرده بود. مدیر واحد فروش در زمان دانشجویی به من کمک کرده بود. ولی دیگه قسمت نبود بیش از اون اونجا باشم. القصه (الخاطره) ، بعد از اینهمه بلا که سرمون آوردن خیلی چیزا یاد گرفتم: 1- از هر ده میلیون نفر فقط یه نفر راست میگه 2- همه به چشم ابزار کار به شما نگاه می کنن 3- کسی به تخصص شما کار نداره بلکه میزان پاچه خواری و میزان اطلاعاتی که برای زیر آب زنی همکاران می برین در نگهداری شما نقش داره 4- هیچ وقت نردبان ترقی برای کسی نشوم مگر آنکه ترقی موازی برای خودم هم باشد 5- کوچکترین کارها را به گوش مدیر عامل برسانم تا دیگران آن را به اسم خود نکنند 6- از فرصتهای موجود به نحو احسن استفاده کنم 7- حلال و حرام را به شدت هر چه تمامتر رعایت کنم 8- روی هیچ کس جز خدا حساب نکنم اگر بعدا عمری باقی بود ادامه خاطرات را خواهم نوشت. فعلا با اجازه (عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد)
|